loading...

گم شده در خیال

بازدید : 607
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 10:12

1. اینقدری اتفاقات داره میافته امسال که فشار و استرس کنکور در برابرش هیچه :/

2. بیاید وسط این بلبشو استرس الکی به ملت اللخصوص یه کنکوری بدبخت که کلا امسال تعطیل بوده و درساش موندن ندین. اینقدر جو ندید تروخدا :/ جمع کنید بساط انرژی منفیتونو :/ مرسی اه :|

3. بابام قاسمی‌رو دیده و باهاش سلام علیک کرده‌ و فیلان. قاسمی‌هم گفته خیلی دختر باهوشیه و تلاش کنه حتما رتبه‌ی خوبی میاره =)) مامانم میگه بیا! الکی هی میگی من نمیتونم. :/

4. به‌ جایی رسیدیم که ابهت همه‌ی دبیرها برامون ریخته :/ اون هفته‌ای دبیر دینیمون عصبی بود نمیدونم واسه چی :/ بعد این اینقدر خوب دعوا میکرد که وقتی اون ردیف بود همه‌ی این یکی ردیف دیگه پاچیده‌بودن و کلی خندیدیم جاتون خالی =))))) یا مثلا یه زمانی وقتی قاسمی‌میومد همه مثه مور ملخ میدوییدیم تا بریم تو کلاس ولی اون سری بعد زنگ ناهار که طبق معمول ۱۵ دقیقه وقت داده‌بود، رفت سر کلاس و بچه‌ها همچنان نشسته‌بودن ریلکس ناهارشونو میخوردن و انگار نه انگار که قاسمی‌رفته :دی

5. من نمیفهمم موقع تقسیم شعور اینا کجا بودن؟؟؟ دختره اومده کنار ما سر زنگ قاسمی‌نشسته به بهونه اینکه منو دیگه از جام بلند نکنید :/ (کلاس قاسمی‌ادغامه و اون کلاسیا میان جای ما. یه‌سری دو تایی و یه‌سری هم سه تایی میشینیم. بعد من و یاسمن کنار هم اونجا میشستیم تا اینکه این خانم اومد و.. :/ ) بعد یه جلسه دیر اومدیم. کیفمونم تازه بود اونجا. بعد دیدیم که عه! جامون پره :/ یه ببخشید یا هیچی هم نمیگن. فکر هم نمیکنن که بابا این دو تا کجا بشینن؟؟ خلاصه که پررو پررو نشستن جامونو و ما مجبور شدیم ته ته کلاس بشینیم و من حتی با عینک هم هیچی نمیبینم -__-

6. ۵ شنبه زنگ ناهار با یاسمن رفتیم تو دفتر دبیران پیش دبیر دینیمون و حرف میزدیم از همین بیشعوری‌ها. بعد بحث به دورویی یه عده رسید. اینکه جلو دبیرها چقدر ازشون تعریف میکنن و چاپلوسی میکنن و پشت سرشون فحش میدن. دبیرمون میگفت خبرهاش به ما میرسه. میدونیم کیا چی میگن. بعد من و یاسمن مدعی بودیم که این یه نفر رو عمرا اگه بتونید! بعد اسم که نبرده‌بودیم‌. من و یاسمنم ۸۰ درصد مطمئن بودیم که اون یکی هم منظورش همونه. دبیرمون گفت بگم؟ گفتیم بگید و بعد با همون اسم اول، اسم همون فرد رو گفت و به واقع برگ و بار برامون نموند '_' یعنی اینقدر تعجب کردیم که حد نداشت. بعدا فکر میکردیم که چقدر واقعا بده که تو دورو باشی و طرف بدونه و به روت نیاره!

شالگردن دبیرمون دست همین دختره بود بعد دبیرمون شالشو داد که بهش بدم و به دختره بگم شال خانمو بیاره. زنگ که خورد رفتم پایین بعد دیدم دبیرمون شال دختره دستشه و مغموم‌طور میگه آنه برو به فلانی بگو شالمو بده من اون شال رو لازم دارم.. شال رو گرفتم و رفتم بالا به دختره میگم شال خانم رو بده! میگه نمیدم :/ گفتم فلانی خانم شالشو میخواد. ناراحت میشه. قیافه‌شو چپل چلاق کرد و گفت میبرم میدم :/ بعد رد و بدل شال‌هاشون رفتم سمت خانم و بغلش کردم. یه مدت طولانی و محکم.. :) بعد خانممون رو به بچه‌ها که اونجا بودن میگه میدونید این بغل چقدر ارزش داره؟ آنه هرکسی رو بغل نمیکنه. :) تهشم تو گوشم آروم گفت دوستم داره :)) بعد که از بچه‌ها دور شدیم گفت باید قیافه‌ی بچه‌ها رو میدیدی :))))) گفتم عادیه! :) عادت کردم دیگه :)))

7. کتابخونه ۱۲ ساعت، خونه ۹ ساعت -__- کاش حداقل میشد کتایخونه رفت :/ اینجوری نمیشه که :(

9. جمعه‌ای تو مترو عالی بود! =))) با یه سرفه تا شعاع دو متری آدم خالی میشد و جا باز میشد قشنگ :)))) بعد به قول مینا اینقدر همه ماسک دارن دیگه نمیخواد من بزنم :)))))

10. دبیر ریاضی تجربی‌ها به ما پیتزا نتونست بده ولی به‌جاش پولشو داد به بازارچه خیریه‌مون و بعدا هم که معاونمون ازش تشکر کرده برگشته گفته من پولی ندادم، پول غذای خودشونه! گوگولی ^_^ یکی میشه این، یکی هم میشه دبیر فیزیک ما که گند زده به هیکل نگین که پول جمع میکرده و رسما بهش گفته دزد و هیچی پول نداد :/ پول نمیدی نده ولی انگ دزدی که نزن -_- برگشته گفته من شاید دو سه بار در سال هم پول بدم ولی الان به تو نمیدم. معلوم نیست کجا میره و از این حرفا -_- بی ادب -__-

8. خوبید بچه‌ها؟ چخبرها؟ :))) حرف بزنید یکم ببینم :)

Let's block ads! (Why?)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 12
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 13
  • بازدید کننده دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 308
  • بازدید سال : 308
  • بازدید کلی : 25335
  • کدهای اختصاصی